جلوه های امر به معروف در شعر پارسی، ۲
نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد!
عطر حرم: به گزارش عطر حرم، سعدی این معنا را در حکایاتش بسیار دارد، گویی جان کلام معصوم را گرفته و آنرا بسط داده و با صدها زبان و روایت بیان کرده است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: «لا تَتْرُکُوا الأمْرَ بِالْمَعرُوفِ وَ النَّهیَ عَنِ الْمُنکَرِ فَیُوَلّی عَلَیْکُمْ أَشْرارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا یُستَجابُ لَکُمْ.» حضرت علی ضد السلام می فرماید: امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید چونکه در این صورت افراد نادرست برشما مسلط می گردند، آنگاه دعا می کنید و دعایتان مستجاب نمی گردد. از این حدیث پیداست که نشانه گیری امر به معروف و نهی از منکر به سمت حاکمان و مسئولین است، چون که قوانین و امور روزانه مردم در دست آنان است و قاعده و شیوه زندگی را آنها تنظیم و مردم اجرا می کنند.
پس اگر منکر و خطایی در سطح فرمانروایان جامعه رخ بدهد، با ضریب بیشتری در سطح جامعه و بین مردم تکرار خواهد شد؛ پس اگر اصلاحی هم در آن سطح انجام بگیرد آثارش چند برابر در جامعه دیده می شود. آن حضرت در جایی دیگر فرموده: «فلیْستْ تصْلُحُ الرّعِیّه إِلّا بِصلاحِ الْوُلاه، مردم اصلاح نمی شوند مگر آنکه زمامداران اصلاح شوند.»
امام حسین ضد السلام هنگام حرکت از مدینه به سمت مکه، در بخشی از وصیت خود به محمد حنفیه فرمود: «آگاه باشید اینان طاعت خدا را ترک و پیروی از شیطان را بر خود فرض نموده اند؛ فساد را ترویج، حدود الهی را تعطیل، حلال را حرام و حرام را حلال کرده اند و من به قیام ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر داده اند، از دیگران، شایسته ترم.» همینطور فرمود: «اگر فریضه امر به معروف و نهی از منکر، به درستی صورت گیرد و اقامه گردد، فرایض دیگر انجام خواهند شد.» پس یکی از اهداف امر به معروف و نهی از منکر اصلاح حاکمان است و زمینه ساز اجرای عدل و حدود الهی؛ و این حق حاکم است بر مردم، که باید بدون ترس و لرزش انجام گیرد، و طبق فرمایش امیرالمؤمنین ضد السلام این وظیفه حاکمان است.
تلخی نصیحت، پیچیده در شیرینی شعر سعدی
سعدی این معنا را در حکایاتش بسیار دارد، گویی جان کلام معصوم را گرفته و آنرا بسط داده و با صدها زبان و روایت بیان کرده است. در قطعاتِ آمده در گلستان و حکایت های باب اول بوستان نمونه های خیلی از این گونه امر به معروف را می بینیم. اهمیت این بیان را وقتی می شود بیشتر فهمید که در آن زمان با انتقاداتی بسیار کوچک شاه می توانسته دودمان فرد را به باد دهد. اما سعدی که ذاتاً معلم است، تلخ ترین و تیزترین انتقادات خویش را در پوششی از شیرینی شعر و روایت به کام حاکمان می ریزد و جانشان را بیدار می کند تا وضع اداره جامعه به سامان باشد.
حاکم هوشیار و اخطار به زیردستان
حکایت انوشیروان در شکارگاه که در باب اول گلستان آمده، نمونه حاکم مصلح و هوشیار است:
آورده اند که نوشین روانِ عادل را در شکارگاهی صَید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان اظهار داشت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قَدَر چه خَلَل آید؟ اظهار داشت: بنیادِ ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است، هرکه آمد بر او مَزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.
اگر ز باغِ رعیّت مَلِک خورد سیبی
بر آورند غلامانِ او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
اینکه خود شاه متوجه این مورد است که اندک ظلمی از طرف او –به قدر اندکی نمک برای غذا یا یک سیب از باغ رعیت- منجر به ظلم گسترده عمّال او خواهد شد. ازاین رو در همان مقدار رعایت می کند و اخطار می دهد، تا رسم نشود و ده –مجاز از شهر و کشور- خراب نشود به خاطر فراگیری ظلم و بیداد.
پند چوپان با تدبیر به شاه در شکارگاه
در حکایتی دیگر از باب اول بوستان امر به معروف را از چوپان شاه در مقابل او می بینیم. وقتی که دارا در میانه شکار از لشکریانش دور می افتد و گله بان اسب های شاه از دور او را میبیند و به استقبالش می شتابد، اما شاه گمان می کند دشمن و بدخواه اوست، پس کمانش را حاضر می کند تا با تیر او را دور کند:
شنیدم که دارای فرخ تبار
ز لشکر جدا ماند روز شکار
دوان آمدش گله بانی به پیش
به دل گفت دارای فرخنده کیش:
مگر دشمن است اینکه آمد به جنگ!
ز دورش بدوزم به تیر خدنگ
کمانِ کیانی به زه راست کرد
به یک دم وجودش عدم خواست کرد
گله بان میبیند که شاه کمان را به زه کرده و عن قریب تیر می اندازد، می فهمد که شاه او را نشناخته است. از دور صدا بلند می کند که:
بگفت ای خداوند ایران و تور
که چشم بد از روزگار تو دور!
من آنم که اسبان شه پرورم،
به خدمت بدین مرغزار اندرم!
ملِک را دلِ رفته آمد به جای،
بخندید و اظهار داشت: ای نکوهیده رأی!
تو را یاوری کرد فرخ سروش،
وگر نه زه آورده بودم به گوش!
دارا که خیالش راحت شده میخندد و اصطلاحاً می گوید خدا به دادت رسید، وگرنه تیر انداخته بودم! چوپان که نزدیک شاه رسیده میخندد و با زبانی شیرین شاه را نصیحت می کند:
نگهبان مرعی بخندید و اظهار داشت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت!
نه تدبیر محمود و رای نکوست
که دشمن نداند شهنشه ز دوست!
چنان است در مهتری شرط زیست،
که هر کهتری را بدانی که کیست
مرا بارها در حضر دیده ای،
ز خیل و چراگاه پرسیده ای،
کنونت به مهر آمدم پیشباز!
نمی دانیم از بداندیش باز؟
چوپان با زبانی صریح و با آرامش به شاه می گوید این رسم کشورداری و تدبیر امور نیست که شاه دوست و دشمن را از هم تشخیص ندهد! و اضافه می کند که تو بارها مرا به حضور پذیرفته ای و از اوضاع و احوال گله های اسبت پرسیده ای؛ حالا چطور است که وقتی با مهر و آغوش باز به سمت تو آمدم مرا دشمن انگاشتی و نشناختی؟!
توانم من، ای نامور شهریار
که اسبی برون آرم از صد هزار
مرا گله بانی به عقل است و رای
تو هم گلهی خویش باری، بپای!
در آن تخت و ملک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود
به آن نصیحت اکتفا نمی کند و به شاه می گوید: من که یک گله بان و چوپان هستم، میتوان از بین صد هزار اسب یک اسب را بیرون بیاورم، یعنی اینقدر تک تک اسب های گله ام را می شناسم. من با عقل و رای و تدبیر گله ام را اداره می کنم، تو هم که مانند چوپانی هستی برای مردم کشورت باید حواست را جمع کنی و مردم سرزمینت را بشناسی! و بیت آخر که ضربه اصلی حکایت است، هشداری است برا همه حاکمان و فرمانروایان تاریخ، که اگر وای بر سرزمینی که تدبیر یک چوپان برای اداره امورش از تدبیر حاکم بیشتر باشد!
غرض سعدی در این حکایت یکی اینست که بیان کند شاه از شنیدن نصیحت ولو از یک چوپان بی نیاز نیست، و البته این شاه دلی نرم دارد و گوشی شنوا که به چوپان برای بیان نصیحت مشفقانه دل می دهد.
امر به معروف، نقش نگینی که بر موم دل های نرم می نشیند
در حکایتی دیگر، وقتی شاه گوش شنوا ندارد و دلش سخت تر از آن است که پند بشنود و بپذیرد، اینطور می گوید:
حکایت کنند از جفاگستری
که فرماندهی داشت بر کشوری
در ایام او روز مردم چو شام
شب از بیم او خواب مردم حرام
همه روز نیکان از وی در بلا
به شب دست پاکان از او بر دعا
گروهی برِ شیخ آن روزگار
ز دست ستمگر گرستند زار
که ای پیر دانای فرخنده رأی!
بگوی این جوان را بترس از خدای
گروهی از مردم پیش پیر شهر می روند تا از او بخواهند شاه جوان را نصیحتی بکند بلکه دست از ستم بردارد. اما شیخ اینطور پاسخ می دهد:
بگفتا: دریغ آیدم نام دوست!
که هر کس نه در خورد پیغام اوست
کسی را که بینی ز حق بر کران،
منه با وی ای خواجه، حق در بین
دریغ است با سفله گفت از علوم
که ضایع شود تخم در شوره بوم
چو در وی نگیرد عدو داندت
برنجد به جان و برنجاندت
بیت آخر نکته ای است که در امر به معروف و نهی از منکر اهمیت دارد، وقتی گوشی برای شنیدن نیست و احتمال تاثیر نباشد، حاکم ظالم فرد نصیحت کننده را دشمن می دارد و با تمام توان برای نابودی او –هرچند خیرخواه باشد- می کوشد. جالب است که مضمون حکایت بالا-دارا و گله بان- زمینه حکایت دوم را فراهم نموده، وقتی حاکم قدرت تشخیص این را ندارد که چه کسی خیرخواه اوست و چه کسی دشمن. در حکایت اول چوپان با خیرخواهی به استقبال شاه آمد و پندی شیرین داد و روی خوش شاه را دید. در حکایت دوم اما، برای فرمانروا اساساً بستری برای شنیدن پند و نصیحت فراهم نیست، چون که قدرت تشخیص ندارد و دلش دشوار می باشد. سعدی در ادامه این حکایت این تمثیل را به کار می برد:
نگین خصلتی دارد ای نیکبخت
که در موم گیرد، نه در سنگ سخت
نصیحت خیرخواهان، مانند جواهر و نگین و سنگ ارزشمندی است که نقشش در روی موم نرم اثرش باقی می ماند، نه بر سنگ سخت. اشاره اش به استفاده از نقش نگین شاه یا بزرگانی است که وقت مهر و موم کردن بر نامه می گذارند.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب