جلوه های سبك زندگی اسلامی، ۳؛

محبت نوعی انجذاب و کشش آگاهانه است

محبت نوعی انجذاب و کشش آگاهانه است عطر حرم: عمق محبت به لذت محب تعلق می گیرد و فرد از آن جهت که لذت خودش را دوست دارد، متعلق این لذت را نیز دوست می دارد.



خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: سبک زندگی بعنوان مجموعه به هم پیوسته ای از الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، برآمده از نظام معنایی متمایزی است که یک فرهنگ در یک جامعه انسانی ایجاد می کند؛ و از آن جایی که هیچکدام از جوامع بشری را نمی توان عاری از فرهنگ تصور کرد، بنابراین، میتوان گفت تمام اجتماعات انسانی، از آغاز تاریخ تا کنون دارای سبک زندگی خاص خود بوده و از الگوهای رفتاری متناسب با شاخصهای فرهنگی خود برخوردار بوده اند. پذیرش منفعلانه الگوهای رفتاری مبتنی بر فرهنگ غربی، برای جوامع مسلمان که خود در پرتو آموزه های اسلامی، توانایی تعریف و ترسیم سبک زندگی دینی و تبیین الگوهای متناسب با آنرا دارند، شایسته نبوده و باید به اقتضای فرهنگ دینی خود، به سبک زندگی اسلامی روی آورند. بخصوص آنکه در چند دهه اخیر، ناکارآمدی تمدن سکولار غربی در پاسخ گویی به نیازهای چندبعدی انسان آشکار گردیده و رصد تحولات جاری در جهان هم نشانه های افول و فرود این تمدن را نمایان ساخته است. بازخوانی آموزه های اسلام و ژرف اندیشی در آن، ظرفیت بالای این آموزه ها را برای فرهنگ سازی و عرضه الگوهای رفتاری مناسب نشان داده است. قرآن که مهم ترین منبع آموزه های اسلامی به حساب می آید، سرشار از الگوهایی است که شیوه زیست مؤمنانه و مورد نظر اسلام را معرفی می کند؛ و در پرتو آیات آن، سیره پیامبر گرامی اسلام (نیز) بعنوان اسوه و نمونه عالی زندگی به تمام مسلمانان معرفی شده است. یکی از مطالبی که بارها بحث مفصلی در رابطه با اش انجام گرفته، قرب الهی و راه رسیدن به آن است که با استفاده از آیات و روایات و با استمداد از بحث های عقلی به این نتیجه می رسیم که تنها راه رسیدن به قرب الهی عبادت خداست. آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۲/۰۹/۱۳، مطابق با اول صفر ۱۴۳۵ است پیرامون این موضوعات عرضه کرده اند. قسمت سوم این سلسله مطالب تقدیم نگاهتان می شود:
در مطالب قبل گفتیم محبت خدا در فرهنگ اسلام و تشیع جایگاه بسیار والایی دارد، ولی متأسفانه ارزش آن، آن طور که باید و شاید شناخته نشده است. در جلسات گذشته چند آیه و روایت در رابطه با اهمیت و جایگاه محبت خدا تلاوت کردیم تا از نورانیت آنها استفاده نماییم و مقداری در رابطه با چگونگی به دست آوردن و شرایط و آثار این گوهر عظیم بیاندیشیم. در این نشست هم از حدیث دیگری که مرحوم مجلسی رضوان الله ضد از کتاب مسکّن الفؤاد شهید ثانی [۱] نقل کرده است، بهره می بریم: أَوْحَی‏ اللَّهُ‏ إِلَی بَعْضِ الصِّدِّیقِینَ [۲] أَنَّ لِی عِبَاداً مِنْ‏ عَبِیدِی یُحِبُّوننی وَ أُحِبُّهُم ْ[۳]؛ خداوند به یکی از پیغمبران خود وحی کرد که من در بین مخلوقات، بندگانی دارم که مرا دوست می دارند و من هم آنها را دوست دارم. آنها مشتاق من و من هم مشتاق آنها هستم. مرا یاد می کنند و من هم آنها را یاد می کنم. من چنین بنده هایی دارم. اگر راه آنها را بشناسی و از آنها پیروی کنی، تو را دوست خواهم داشت، اما اگر از طریق آنها انحراف پیدا کنی، بر تو غضب خواهم کرد؛ فَإِنْ أَخَذْتَ طَرِیقَهُمْ أَحْبَبْتُکَ وَإِنْ عَدَلْتَ عَنْهُمْ مَقَتُّک.
این پیامبر صدیق از خداوند پرسید: علامت این بندگان چیست؟ خداوند در پاسخ، علامتی ذکر فرمود که برای ما خیلی غریب می نماید. فرمود: همانند شبان مهربانی که هنگام چراندن گوسفندان دایماً مراقب آن هاست که از نظرش دور نشوند، این افراد تمام روز را به سایه ها نگاه می کنند تا اینکه نزدیک غروب می شود و سایه ها همه جا را می گیرد و هوا تاریک می شود. در این هنگام همانند پرندگان که وقت غروب به سمت آشیانه شان می روند و آن جا آرام می گیرند، این افراد هم حالت انسی با غروب پیدا می کنند. مثل اینکه اصلاً در طول روز منتظر بوده اند تا شب فرا رسد و در گوشه ای آرام بگیرند. فَإِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ وَاخْتَلَطَ الظَّلَامُ وَفُرِشَتِ الْفُرُشُ وَنُصِبَتِ الْأَسِرَّةُ وَخَلَا کُلُّ حَبِیبٍ بِحَبِیبِهِ؛ وقتی روشنایی اول شب می رود و تاریکی بر عالم سایه می اندازد و بسترها برای استراحت گسترده می شود [۴] و هر کس با محبوب خود خلوت می کند، این بندگان تازه به نماز می ایستند و در پیشگاه من به سجده می افتند، صورت هایشان را روی خاک می گذارند و با من با سخن خودم مناجات می کنند؛ نَاجَوْنِی بِکَلَامِی؛ مثلا قرآن می خوانند ولی با آیات قرآن با من سخن می گویند. تَمَلَّقُونِی بِأَنْعَامِی؛ با یاد نعمت های من، در پیشگاه من متملقانه [۵] صحبت می کنند. برخی اشک از چشمان شان جاری است. برخی فریاد می کشند. برخی آه می کشند و بعضی از صبر بر فراق من گله می کنند. برخی به نماز ایستاده اند و درحال تفکر و توجه اند. برخی درحال رکوع اند و برخی درحال سجده. بِعَیْنِی مَا یَتَحَمَّلُونَ مِنْ أَجْلِی؛ این کارهایی که به خاطر من انجام می دهند، از چشم من دور نیست و من توجه دارم که به خاطر محبت من چه سختی هایی را تحمل می کنند. وَبِسَمْعِی مَا یَشْکُونَ مِنْ حُبِّی؛ گوش من پای ناله و شکایت های آنها از فراق و جدایی من است.
رفتار خدا با دوستان خود
تا اینجا، علامت های دوستان خدا را خواندیم. حال ببینیم خدا با این ها چه می کند؛ أَوَّلُ مَا أُعْطِیهِمْ ثَلَاثاً؛ خداوند می فرماید: اول چیزی که به این بندگان می دهم سه چیز است: أَقْذِفُ مِنْ نُورِی فِی قُلُوبِهِمْ فَیُخْبِرُونَ عَنِّی کَمَا أُخْبِرُ عَنْهُمْ؛ نوری در دل هایشان قرار می دهم که با آن همان گونه که من از دل آنان خبر دارم، از دل من باخبرند. مثل اینکه دل ها با هم مربوط می شود و از یک دیگر باخبرند. دومین چیز اینست که اگر همه آسمان ها و زمین ها و آن چه درخلال آن هاست را به آنها بدهم، باز هم آنرا برای آنها کم می دانم؛ لَوْ کَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرَضُونَ وَمَا فِیهِمَا مِنْ مَوَارِیثِهِمْ لَاسْتَقْلَلْتُهَا لَهُمْ؛ اگر همه هستی را در اختیار آنها قرار بدهم، باز هم می گویم استحاقشان بیشتر است. خداوند بلوف نمی زند. مگر این ها را به خاندان علیهم السلام عنایت نفرمود؟! مگر همه عالم را در اختیار سیدالشهدا قرار نداد؟! وَالثَّالِثُ أُقْبِلُ بِوَجْهِی عَلَیْهِمْ؛ سومین چیزی که به دوستانم می دهم اینست که رویم را به طرف آنها می کنم؛ توجه ام را به آنها معطوف می کنم. ما نمی فهمیم معطوف شدن توجه خدا به بنده اش به چه معناست. ازاین رو خدا خود می فرماید: فکر می کنی هیچکس می داند چه به دوستانم می دهم؟! این سوال استنکاری است و به این معناست که هیچکس نمی داند؛ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ.[۶] در روایات دیگر هم اشارات و رموزی در رابطه با نتایج این اقبال الهی آمده که ان شاءالله اگر حیات و توفیقی بود در جلسات بعد اشاره می نماییم.
از آن جا که ما حضرت معصومه سلام الله علیها را دوست داریم، شهر قم را هم به خاطر اینکه مدفن ایشان است، دوست داریم. روشن است که شهر قم خودبه خود برای ما جاذبه ای ندارد و اگر قم را دوست داریم به خاطر اینست که حضرت معصومه این جا دفن هستند. حتی صحن و حرم ایشان را از آن جهت که متعلق به ایشان است، دوست داریم و اینکه دوست داریم ضریح ایشان را ببوسیم، به خاطر تعلق آن به ایشان است
بازکاوی تعریف محبت
در مطلب گذشته گفتیم برای تحقیق و بحث در رابطه با هر موضوعی باید تعریفی از مفهوم و حقیقتی که به دنبالش هستیم داشته باشیم. بهترین تعریف هم از طریق بررسی مصادیق و شناسایی لوازم ذاتی آنها به دست می آید. در رابطه با محبت هم تقریبا به این نتیجه رسیدیم که محبت نوعی انجذاب (کشیده شدن) آگاهانه است که در آن، دل متوجه محبوب می شود و می خواهد به او نزدیک بشود و هیچ فاصله ای بین او و محبوب نماند. در این تعریف محبت مادر به فرزند را مثال زدیم که وقتی فرزند را به آغوش می گیرد به هیچ چیز مگر چسباندن او به خودش قانع نمی شود و از این ارتباط با او لذتی می برد که با لذت های محسوس قابل قیاس نیست.
گفتیم مفروض این تعریف از محبت اینست که محب غیر از محبوب است، همان گونه که مفهوم متعارف در علم هم این گونه است و وقتی انسان می گوید می دانم، به معنای دانستن چیزی غیر از خودش است و نوعی تعدد بین قوه درک کننده با آن چه علم به آن تعلق گرفته است، وجود دارد. ولی به لطف تحلیل های عقلی و براهین و ادله وحیانی، اثبات می شود که روح به خودش عالم است، و بالاتر از این در رابطه با خدای متعال می گوئیم: علم خداوند عین ذاتش است؛ وکمال الاخلاص له نفی الصفات عنه [۷]. این مسأله در رابطه با محبت هم جاری است؛ محبت ما انسان ها به معنای اینست که کسی دیگری را دوست می دارد، اما تحلیل ها به جایی می رسد که کسی خودش را دوست می دارد و بالاترین مصداق آن محبتی است که خدای متعال نسبت به ذات خودش دارد.
محبت بالذات و بالعرض
دلیل اینکه انسان چیزی را دوست می دارد امتیازی است که در آن می بیند. به تعبیر متعارف، محبوب کمالی دارد که امکان دارد محسوس یا نامحسوس باشد. این کمال گاهی دیدنی یا شنیدنی است که به آن جمال می گویند و گاهی کمالات دیگری مانند علم، تقوا و امثال آن سبب محبت می شوند. مثلا بنده خاص خدا را خیلی دوست می داریم در حالیکه امکان دارد هیچ امتیاز ظاهری هم نداشته باشد، ولی دارای امتیاز معنوی و روحی است و یک کمال یا جمال معنوی را در او احساس می نماییم که به طرف او کشیده می شویم.
نکته ای که باید به آن توجه داشته باشیم اینست که ما گاهی چیزی را به خاطر خودش دوست داریم و از خود او لذت می بریم، ولی گاهی چیزی را به خاطر اینکه وسیله رسیدن به یک محبوب است، دوست می داریم. مثلا همه ما دوست داریم به کربلا برویم. حال اگر کسی هزینه سفر کربلایمان را قبول کند یا بگوید: فردا با یک ماشین شخصی شما را از در خانه به کربلا می برم و برمی گردانم، او را چقدر دوست می داریم؟ اگر این کار را نکرده بود، این قدر دوستش نمی داشتیم، اما چون وسیله ای برای رسیدن به یک محبوب اصلی است، او را هم دوست می داریم. در واقع این محبت یک محبت بالعرض است، محبت بالذات در ارتباط با امام حسین است، ولی از آن جا که این فرد، مقدمه ای برای رسیدن به محبوب اصلی است، او را را هم دوست می داریم.
محبت اصیل و بالتبع
تقسیم دیگری هم در این جا برای محبت میتوان فرض کرد و آن محبت متعلقات محبوب است. مثلا از آن جا که ما حضرت معصومه سلام الله علیها را دوست داریم، شهر قم را هم به خاطر اینکه مدفن ایشان است، دوست داریم. روشن است که شهر قم خودبه خود برای ما جاذبه ای ندارد و اگر قم را دوست داریم به خاطر اینست که حضرت معصومه این جا دفن هستند.

حتی صحن و حرم ایشان را از آن جهت که متعلق به ایشان است، دوست داریم و اینکه دوست داریم ضریح ایشان را ببوسیم، به خاطر تعلق آن به ایشان است. این نوع از محبت مضمون همان شعری است که به مجنون نسبت می دهند که می گوید: امرّ علی الدیار دیار لیلی / اُقبّل ذا الجدار وذا الجدارا؛ وارد شهری می شوم که مسکن لیلاست و دیوارهای آن شهر را دست می کشم و می بوسم. وما حبّ الدیار شغفن قلبی / ولکن حبّ من سکن الدیارا؛ در و دیوار برای من جاذبه ای ندارد، این محبت لیلاست که سبب دوست داشتن و بوسیدن در و دیوار شهرش شده است. وقتی انسان با کسی رابطه دوستی عمیقی دارد، خانه، کتاب، و لباسی که متعلق به اوست را هم دوست دارد. این لازمه محبت است که پرتوی محبت به آنچه متعلق به محبوب است، می تابد. البته این دوست داشتن به اختلاف مراتب متفاوت می باشد و هر قدر آن چیز بیشتر جلوه گاه محبوب باشد، دوست داشتنی تر است، ولی بالاخره کمترین انتساب به محبوب، به همان اندازه باعث دوست داشتن می شود. این محبت، محبت بالتبع است. به این معنا که محب واقعاً لباس محبوب را هم دوست می دارد، اما نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر اینکه لباس محبوب است. اینکه شیعیان به خاندان علاقه دارند و در و دیوار حرم آنها را می بوسند و خاکش را به سر و چشمشان می کشند، چیزی طبیعی است و آن هایی که این مطلب را نمی فهمند، از محبت چیزی نمی دانند و احساس شان ضعیف و روح شان خشن و خشک است. اگر کسی عاطفه قوی و سالمی داشته باشد درک می کند که این محبت، محبتی طبیعی است و نمی شود نباشد.
ان شاءالله در مطالب آینده به این نتیجه می رسیم که عالی ترین و اصیل ترین مرتبه محبت، باید به اصیل ترین محبوب تعلق بگیرد که دارای اصیل ترین کمالات است و آن ذات مقدس آفریدگار است و همه چیز دیگر بالتبع محبوب است. داستان گفتگوی آن پسر بچه با پیغمبر اکرم صلی الله ضد وآله را بارها شنیده اید که در باره مقایسه محبتش به پیامبر و محبتش نسبت به خداوند اظهار داشت: اللَّهَ اللَّهَ اللَّهَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ‏ هَذَا لَکَ‏ وَ لَا لِأَحَدٍ فَإِنَّمَا أَحْبَبْتُکَ لِحُبِّ اللَّه‏؛ [۸] این محبت مخصوص خداست و اصلاً ربطی به شما و هیچکس دیگر ندارد. ما اگر معرفت درستی پیدا نماییم، همین گونه باید بشویم و پیغمبر را چون پیغمبر خداست، دوست بداریم. اگر این طور نیستیم، از نقص معرفت ماست که جای محبت اصیل و بالتبع را عوض کرده ایم. باید معرفتمان را تصحیح نماییم و در راه شناخت کمال اصلی بکوشیم و ببینیم آن که ذاتاً دوست داشتنی است، کیست و بدانیم دیگران به تبع او مورد محبت قرار می گیرند.
مقام فنا و لذت
عمق محبت به لذت محب تعلق می گیرد و فرد از آن جهت که لذت خودش را دوست دارد، متعلق این لذت را هم دوست می دارد. این لذت دوستی گاهی آگاهانه است و فرد خود توجه دارد که به دنبال لذتش است؛ مانند محبت های مجازی که افراد خودشان می دانند که طرف مقابل به دنبال کیف و لذت خودش است و الان از دیدن او لذت می برد و فردا عاشق دیگری می شود. ولی گاهی محب آن چنان در محبوب فانی می شود و تمام توجه اش به او معطوف می شود که اصلاً به چیزی دیگر توجه ندارد؛ حتی دیگر به خودش هم توجه ندارد. این حالتی است که بعضی از اهل معرفت از آن به فنا تعبیر می کنند؛ البته چیزی فانی معدوم نمی گردد، بلکه محب حالتی پیدا می کند که توجهی به چیز دیگر ندارد. با بازکاوی این حالت به این نتیجه می رسیم که حتی همین محب هم در عمق دل، باز طالب لذت خودش است، ولی نه به خودش توجه دارد و نه به لذت خودش. این ها مقامات و حالاتی است که ما هنوز در قدم اولش مانده ایم. اگر چنین مقاماتی وجود داشته باشد و ما هم بتوانیم بهره ای از آن ببریم، ولی در عین حال از آنها بی بهره بمانیم، کلاه بزرگی سرمان رفته است!
[۱]. شهید ثانی همانند شهید اول بر گردن طلبه ها حق بسیاری دارد و گویا رازی در این نهفته است که بعد از ایشان، همه علما و فضلای شیعه، ریزه خوار نعمت ایشان هستند و در همه حوزه ها از کتاب شرح لمعه ایشان استفاده می نمایند. این کتاب که متنش را شهید اول و شرحش را شهید ثانی نگاشته، یادآور جایگاه شهادت در فرهنگ تشیع است؛ البته شهید ثانی رحمة الله ضد غیر از شرح لمعه، کتاب های بسیار مفید دیگری هم دارند. همچون کتاب منیة المرید که رجوع و استفاده از آن برای طلاب بسیار ضروری است.
[۲]. مقام صدیقین مقامی بسیار بلند است که خداوند برای بیان عالی بودن مقام بعضی از پیامبران به کار می برد و می گوید إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا (مریم، ۴۱و ۵۶). در سوره مائده آیه ۷۵ هم این مقام را در رابطه با حضرت مریم می آورد؛ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ. اجمالا این مقام به این معناست که اثری از کذب، مجاز وامثال آن در وجود صدیق نیست، سراپا صدق است و بین گفتار و رفتارش هیچ اختلافی وجود ندارد.
[۳]. بحار الأنوار، ج ‏۶۷، ص ۲۶، به نقل از مُسَکِّنُ الْفُؤَادِ لِلشَّهِیدِ الثَّانِی.
[۴]. در گذشته مانند این زمان نبوده که اول شب تازه اول کار، گردش و تفریح باشد. آن روزها هنگام غروب کسی به فکر بیرون ماندن از خانه نبود. شب ها کوچه ها تاریک بود. فقط اول غروب فانوسی در بازار یا کوچه ها روشن می کردند تا بازار یا کوچه ها خیلی تاریک نباشد.
[۵]. تملق به هر اندازه و برای هر کسی نامطلوب است، ولی اعلی مراتب تملق نزد خدا مطلوب و پسندیده است.
[۶]. سجده، ۱۷.
[۷]. نهج البلاغه، ص ۳۹.
[۸]. إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج ‏۱، ص ۱۶۱.

1403/02/24
09:23:48
5.0 / 5
351
تگهای خبر: اسلام , اسلامی , امام , پیامبر
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۵ بعلاوه ۲
عطر حرم

atreharam.ir - حقوق مادی و معنوی سایت عطر حرم محفوظ است

عطر حرم

عطر و ادکلن و اسانس