وقتی اسم شعر سپید میآید، ناخودآگاه یاد كلمات ریز و درشت ادبیات غرب میافتم. یاد واژههای عجیب و غریبی كه معنی هیچ كدامشان را نمیدانم، اما نباید بگذارم كسی بفهمد. یاد افرادی كه در بلاد فرنگ برای خودشان سروسامانی دارند و من هیچ كدام را نمیشناسم. اما برای آن كه دیگران به بیسوادیام پی نبرند پشت سرهم نامشان را تكرار میكنم، ولی نمیدانم حرفشان چه بوده و چه دردی از من دوا میكنند. وقتی اسم شعر سپید میآید، یاد كافههایی میافتم كه نام هیچ یك از نوشیدنیهایش را نمیتوانم درست تلفظ كنم و زبانم، زبان طعمشان را نمیداند. وقتی اسم شعر سپید میآید، یاد متفكرانی میافتم كه بوی ادكلن های تند خارجی میدهند و برای منِ عشایرزادهای كه هنوز لباسم بوی آتش میدهد شرط فهمیدن حرفهاشان آن است كه دست كم چند عكس كنار برج ایفل و پل عشاق پاریس داشته باشم. وقتی اسم شعر سپید میآید غصهام میگیرد. از خودم میپرسم چرا واژهها با لباس سپید كمتربه زیارت میروند؟ چرا سهم امامشان را روی كاغذ نمینویسند و در ضریح نمیاندازند؟ چرا شعر سپید برای چشمهای خجالتی در حرم روضه نمیخواند؟ و پرسشهای بسیار دیگری كه كتاب آزاده و متبرك (هفته اگر هشت روز بود) یعنی آخرین كتاب مجید سعدآبادی، سوالی برای همهی آنهاست.
میگویم كتاب متبرك، برای آن كه مجید هربار یكی از دوستان را به خانه دعوت میكرد و در انتهای حرفهای معمول، كیفی پر از بلیت اتوبوسهای مشهد را برایمان باز میكرد و با بغض میگفت: شاهد باشید كه برای نوشتن این كتاب دو سال كبوتر جلد حرم امام رضا بودهام، وبعد با لبخند بلیتها را جمع میكرد و میگفت: برای شفاعت آنها را نگه داشتهام. میگویم كتاب آزاده، برای آن كه مجید پا روی آنچه میتوانست باشد گذاشت و به قیمت لبخند امام، اخم روشنفكرها را به جان خرید. حالا بگذارید ناشرها برای چاپ این كتاب تاقچه بالا بگذارند. اما حالا كه بعد از سالها منتشر شده، به من چه ربطی دارد كه كجای شعر خوب است و كجای شعر بد؟! چه كسی را دیدهاید كه از غذای حضرتی بد بگوید؟ به شاعر چه مربوط كه این كتاب به چاپ چندم خواهد رسید؟! مگر كسی با اختیار خودش به زیارت میرود؟! حالا كه این كتاب منتشر شده حلاوتش آن است كه ما بچه هیئتیهایی كه نوشیدنیمان چای روضهست، ما كه لباسمان بوی
عطر حرم میدهد و عكسهامان را دست به سینه جلوی پنجره فولاد میگیریم، میتوانیم به نیابت از شاعر در بینالحرمین كتابش را مقابل صورت بگیریم و بخوانیم...
*- التماس دعا!
- دو ركعت نماز جای من بخون!
- آقا تو حرم واسه ما هم دعا كن!
- مجید اگه حرم میری یاد امام رضا بنداز- خودش میدونه-!
- دلم گرفته، خوش به حالت، صحن گوهرشاد یادم كن!
- به آقا بگو، خیلی وقته میخوام بیام پابوس اما...!
- این امانتی رو بی زحمت، بنداز تو ضریح!
درد خودم را دیگر فراموش كردهام
شدهام مثل پیكی زخم خورده
حال و روز جنگ را برای پادشاه میبرم
راستی
چرا پادشاه حال پیك را نمیپرسد؟
چرا خبری از خود
برای این جماعت شكست خورده نمیدهد؟
خادمی اسب و شمشیرم را میگیرد
وارد قصر میشوم
آنقدر زخمی
كه جای تمام لشگریانت گریه میكنم