شرح دعای سحر، ۲؛
سالکی که به سمت خدا می رود چگونه به غایت مقصود می رسد؟
عطر حرم: هنگامی که سالک از حضرت الهیه به حضرت احدیت جمعی گذر کرد، که همه حضرت های دیگر در آن مستهلک و تمامی تعینات و تکثرات در آن فانی است، حضرت حق بر او به مالکیت مطلقه تجلی می کند.
خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: دعای سحر عنوان عام دعاهایی است که در سحرهای ماه مبارک رمضان خوانده می شود. مشهورترین دعای سحر، دعایی است که حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) از امام محمد باقر (ع) نقل کرده است و عارف عابد و زاهد سالک، سید بن طاووس در کتاب «اقبال الاعمال» سند این دعا را بوسیله شیخ طوسی به علی بن حسن فضال و ابن ابی قرّه رسانده و در ضمن اعمال سحرهای ماه رمضان آورده است. همین طور مجلسی در زاد المعاد و شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان دعای سحر را نقل کرده اند.
سید روایت می کند که پیرامون دعای سحر از امام رضا مقابل السلام پرسش کرد؛ و حضرت رضا (ع) در پاسخ وی فرمودند: «این دعای ابوجعفر محمد بن علی الباقر علیهما السلام در سحرهای ماه مبارک رمضان بوده است.» و حضرت رضا (ع) خاصیت های زیر را در مورد دعای سحر از پدرشان از امام باقر (ع) نقل می فرمایند: بزرگی درخواست های این دعا در درگاه حق تعالی، سرعت اجابت برای دعاکننده، وجود اسم اعظم در این دعا، دعای سحر از مکنون علم حق تعالی است، سفارش به حفظ این دعا از دسترسی نااهلان.
باقرالعلوم مقابل السلام در آخر کلام خویش این دعا را، دعای «مباهله» می خوانند. و دعای مباهله، از دعاهایی است که در اعمال روز بیست و چهارم ذی الحجة (روز مباهله) خوانده می شود و مشابه دعای سحر با اضافاتی است که از ائمه معصومین (ع) نقل شده است.
یکی از با اهمیت ترین شرح ها بر این دعا شرحی است که حضرت امام خمینی نگاشته اند. تاریخ نگارش این اثر سال ۱۳۴۷ قمری است، در زمانی که از عمر شریفشان بیش از ۲۷ سال نگذشته بود و نخستین اثر شناخته شده ایشان می باشد.شرح دعای سحر، بیش از سی سال مخطوط باقی مانده بود و فقط عده ای از نزدیکان و شاگردان ایشان از آن نسخه برداشته و استفاده می کردند.
در سال ۱۳۵۹ شمسی، برای نخستین بار متن عربی کتاب همراه ترجمه فارسی به قلم مرحوم آیت الله سید احمد فهری توسط انتشارات نهضت زنان مسلمان منتشر گردید، و پس از دو سال متن عربی آن توسط مؤسسة الوفاء بیروت با مقدمه آقای فهری انتشار یافت.
آنچه در ادامه می خوانید قسمت دوم شرح دعای سحر حضرت امام خمینی به نقل از ترجمه فارسی این کتاب تقدیم نگاه شما روزه داران می شود:
من بهائک بأبهاه و کلّ بهائک بهی. اللهم انّی اسئلک ببهائک کلّه...
«من بهائک» [از نظر نحوی] به «ابهاه» متعلق می باشد و «ابهاه» متعلق به «اسئلک» است؛ یعنی «أسئلک بأبهی من بهائک». و همین طور است سایر فقرات دعا.
بدان، سالکی که با قدم معرفت به سمت خداوند می رود به غایت مقصود نمی رسد و در احدیت جمع مستهلک نمی شود و رب مطلق خودرا مشاهده نمی کند، مگر آن که گام به گام و به تدریج در منازل و مراحل و مدارج و معارج [گوناگون] از خلق به سمت حق مقید سیر کند و اندک اندک قیود را برطرف کرده از عالمی به عالم دیگر و از منزلی به منزل بعد منتقل شود تا عاقبت به حق مطلق برسد؛ چنان که خداوند برای روشن ساختن طریقه و مسیر شیخ الانبیا و المرسلین [حضرت ابراهیم]، مقابل و علیهم الصلوة والسلام، در کتاب خود اینگونه فرموده است: « فلمّا جنّ مقابل اللیل رأی کوکبا قال هذا ربّی؛ پس چون شب نمودار شد، ستاره ای درخشان دید و اظهار داشت: این آفریدگار من است» … تا آن جا که فرمود: « وجّهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا وما أنا من المشرکین؛ من با ایمان خالص رو به سمت خدایی آوردم که آفریننده آسمان ها و زمین است و من هیچ گاه با عقیده جاهلانه مشرکان موافق نخواهم بود».
پس، آن حضرت با تجلی در صورت ستاره زهره، اندک اندک از تاریکی های عالم طبیعت به سمت طلوع ربوبیت نفس شدت گرفت و از آن نیز فراتر رفت و به افول و غروب زهره قائل شد. بعد از آن، از این منزل به منزلگاه قلب، که ماه قلب از افق وجودش طلوع کرده بود، منتقل شد و به ربوبیت ماه معتقد گردید، ولی از این جایگاه نیز به [سوی] طلوع خورشید روح حرکت کرد و غروب ماه قلب را دید و خداوندگاری را از آن نفی کرد. وی در سومین مرتبه، برای خورشید روح اثبات ربوبیت کرد، اما وقتی با درخشش نور حق و طلوع خورشید حقیقی خورشید روح غروب کرد، ربوبیت را از او نفی کرد و به پدیدآورنده آنها روی آورد. پس، از [تعلق به] هر گونه اسم و رسم و تعین و علامتی رهایی یافت و رحل اقامت بر درگاه رب مطلق افکند.
آری، گذر از منازل حواس و خیالات و تعقلات و عبور از سرزمین فریب به سمت مقصد نهایی و رسیدن به نفی علمی و عینی صفات و رسوم و جهات ممکن نیست، مگر بعد از گذر تدریجی از مراحل میانی، از برزخ های زیرین و برین تا رسیدن به عالم آخرت و سیر از آن به عالم اسماً و صفات؛ آن هم از آن چه احاطه کمتری دارد به آن چه احاطه بیشتری دارد تا وصول به الهیت مطلق و بعد از آن به احدیت عین الجمع که در آن تمامی تجلیات خلقی و اسمائی و صفاتی مستهلک گشته و همه تعینات علمی و عینی فانی گردیده است.
مولوی در این ابیات به این حرکت تدریجی اشاره کرده می گوید:
از جَمادی مُردم و نامی شدم / وز نَما مُردم به حیوان سر زدم
تا آن جا که:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گویدم کانّا الیه راجعون
منظور از جمادی همان ظلومیّتی است که طبق بعض احتمالات، خداوند در آیه شریفه بدان اشاره فرموده است: « إنّه کان ظلوما جهولا؛ به درستی که انسان بسیار ستمگر و نادان است». و مراد از عدم شدن همان مقام «أو أدنی» است که بالاترین مقامات انسانی
است. [البته حق آنست که بگوییم] آن جا دیگر نه مقامی وجود دارد و نه صاحب مقامی. و این همان مقام هیمان است که بنابر بعضی احتمالات این کلام خداوند تعالی به آن اشاره می کند: « ن. والقلم وما یسطرون؛ سوگند به قلم و آن چه می نگارد».
آن گاه که سالک به حضرت الهیه رسید و با چشم بصیرت حضرت واحدیت را مشاهده کرد و آفریدگار بر او به تجلیات اسمائی و صفاتی ظهور کرد و دانست که برخی صفات و اسمًا، الهی محیط و پاره ای دیگر محاط اند و برخی از بعض دیگر برترند، با زبانی که مناسب نشئه اوست پروردگارش را با کلماتی که شایسته مقام حضرتش است با بهره بردن از نیکوترین و زیباترین صفات و شریف ترین و کامل ترین آیات می خواند. آن وقت، دعا از زبان حال سالک بر زبان قال و از باطن او بر گفتارش جاری می شود و می گوید: «اسئلک من بهائک بأبهاه» الی آخر.
البته، نوع درخواست در مقام الهیت با درخواست در مقام غیب مقید، و آن نیز با درخواست در مقام شهادت متفاوت است. خواسته ها نیز در هر یک از این مقامات بر حسب نشئه سالک فرق می کند؛ چنان که در کلام امام باقر، علیهالسلام، خواهیم خواند: « اللهم إنّی أسئلک من مسائلک باحبّها الیک».
هنگامی که سالک از حضرت الهیه به حضرت احدیت جمعی گذر کرد، که همه حضرت های دیگر در آن مستهلک و تمامی تعینات و تکثرات در آن فانی است، حضرت حق بر او به مالکیت مطلقه تجلی می کند، چنان که می فرماید: « لمن الملک الیوم؟؛ امروز فرمانروایی از آن کیست؟» و چون در آن روز نه خلقی است و نه امری و نه اسم و رسم و نشانه ای در حدیث آمده است که جز خود آفریدگار کسی به این پرسش پاسخ نمی دهد: « لله الواحد القهار؛ فرمانروایی و مالکیت مخصوص خداوند یگانه قهار است». و در این مقام نه پرسشی است نه پرسش کننده ای و نه پاسخگویی. و این مستی ای است که از شیفتگی و سرگشتگی و اضطراب ناشی از مشاهده ناگهانی جمال محبوب حاصل می شود.
پس، هنگامی که سالک با توفیقات محبوب خویش از این مرحله (هیمان و دهشت) گذر کرد و به مقام صحو پس از محو رسید و برای او تمییز و تفرقه حاصل شد (به سبب تمکن مقام شهود در او و استقامت و استقرار و محافظتش بر حضرات خمس)، مشاهده می کند صفاتی که در صحو اول دیده و برخی از آنها را « ابهی» و « اکمل» (زیباتر و کامل تر) و بعضی را « بهی» و « کامل» (زیبا وکامل) خوانده همگی از تجلیات محض ذات احدیت و انوار خالص جمال نور حقیقی اند. وی در این مقام افضلیت و اشرفیتی برای هیچیک از این صفات نمی یابد و جملگی را شرف و زیبایی و جمال و نور می بیند، پس می گوید: «کلّ بهائک بهی. وکلّ شرفک شریف؛ همه زیبایی تو زیباست و همه شرف تو شریف است»؛ برای اینکه در این مقام هیچ اشرفیتی در بین نیست و تمامی این صفات امواج دریای وجود آفریدگار و انوار نور ذات او هستند و همه آنها با کل و کل با ذات متحدند. پس، اثبات برتری در صحو اول و نفی آن در صحو پس از محو با رجوع همه کثرات به او روی می دهد.
آنچه گفتیم در زمانی است که نظر به تجلیات صفاتی و اسمائی باشد، ولی اگر تجلیات خلقی و مظاهر حسنای فعلی مد نظر باشد، دیگر عروج به مقام مشیت مطلق که همه تعینات فعلی در آن مستهلک است ممکن نخواهد بود، مگر پس از بالا رفتن تدریجی در مراتب تعینات؛ یعنی سالک ابتدا باید از عالم طبیعت به عالم مثال و ملکوت عروج کند (در حالی که مراتب این عالم را درجه درجه طی می کند) و سپس، از عالم ملکوت با رعایت مراتب آن به عالم ارواح مقدس، و از عالم ارواح مقدس به مقام مشیت که همه موجودات خاص و تعینات فعلی در آن مستهلک اند بالا رود، و این است مقام تدلّی در آیه شریفه « دنی فتدلّی». پس آن که به ذات خود متدلّی است حیثیتی جز تدلّی و فرو آویختن ندارد، نه اینکه ذاتی باشد که تدلی بر آن عارض شود. فقر نیز، که همان فخر مطلق است، مشیت مطلقه ای است که از آن به فیض مقدس، رحمت واسعه، اسم اعظم، و ولایت مطلقه محمدیه، صلی الله مقابل و آله، یا مقام علوی تعبیر می شود و این همان لوایی است که آدم و غیر وی در زیر آن جمع اند.
اشاره است به قول نبی مکرم اسلام: «آدم ومن دونه تحت لوائی یوم القیامة». رک: مناقب آل ابی طالب؛ ج ۳، ص ۲۶۳.
و در فرمایش حضرت رسول، صلوات الله مقابل و آله، بدان اشاره شده است: « کنت نبیا وآدم بین الماء والطین» یا « بین الروح والجسد»؛ من پیامبر بودم در صورتیکه آدم [هنوز] میان آب و گل یا روح و جسد بود؛ یعنی [هنوز] نه روح بود و نه جسد. و این همان عروه الوثقی و ریسمان متصل کننده آسمان الوهیت و زمینهای مخلوقیت است که در دعای ندبه نیز آمده: «أین باب الله الذی منه یؤتی، أین وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء، أین السبب المتصل بین الارض والسما؛ کجاست آن درب خدا که از آن به سمت خدا روند؟ کجاست آن آینه خدا که اولیا به آن توجه کنند؟ کجاست آن رشته متصل کننده زمین و آسمان؟»
در کتاب کافی از مفضل نقل شده است که اظهار داشت:
به امام صادق، مقابل السلام، عرض کردم: « کیف کنتم حیث کنتم قی الأظلة؟؛ در اظلّه چگونه به سر می بردید؟» فرمود: « یا مفضل، کنّا عند ربنا لیس عنده احد غیرنا فی ظلّه الخضراء نسجد ونقدسه ونهلله ونمجده. وما من ملک مقرب ولا ذی روح غیرنا حتی بدأ له فی خلق الاشیاء، فخلق ما شاء کیف شاء من الملائکة وغیرهم، ثم أنهی علم ذلک الینا...؛ ای مفضل، ما نزد پروردگارمان بودیم در صورتیکه کسی جز ما نزد او نبود. ما در سایه ساری سبز رنگ او را تسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید می کردیم و هیچ فرشته والامقام و هیچ صاحب روحی جز ما در آنجا نبود، تا اینکه آفریدگار تصمیم به آفرینش موجودات گرفت و هرچه خواست و هرگونه خواست از فرشتگان و دیگر موجودات آفرید. سپس، علم آنها را به ما ابلاغ کرد». و اخبار به این مضمون بوسیله دوده فراوان است.
پس شهود این مقام یا رسیدن به آن جز از راه پیمودن نردبان تعیّنات ممکن نیست. قبل از رسیدن به این مقام، سالک برخی از اسماً الهی (مثل عقول مجرده و ملائکه مهیمنه و رییسه) را زیباتر از دیگر اسماً می بیند، پس با شکوه ترین و زیباترین و کامل ترین اسماً را درخواست می کند، ولی وقتی به مقام قرب مطلق رسید و رحمت واسعه و وجود مطلق و ظل منبسط و وجه باقی را که همه موجودات در آن فانی و همه عوالم، شامل اجساد ظلمانی و ارواح نورانی، در آن مستهلک اند مشاهده کرد، درمی یابد که نسبت مشیت با همه آنها یکی است و مشیت با همه چیز هست: « أینما تولّوا فثمّ وجه الله؛ به هر طرف رو بگردانید آنجا وجه الله است» و « وهو معکم؛ او با شماست» و « نحن أقرب الیه منکم؛ ما از شما به او نزدیک تریم» و « نحن أقرب الیه من حبل الورید؛ ما به انسان از رگ گردن نزدیک تریم». در این هنگام است که سالک افضلیت را از آنها نفی می کند و عرضه می دارد: «وکل بهائک بهی وکل جمالک جمیل».
منبع: atreharam.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب