یادداشتی از زهرا قزلباش؛

كوآین اعتقادی به رابطه درون انسان و جهان خارج ندارد

كوآین اعتقادی به رابطه درون انسان و جهان خارج ندارد عطر حرم: كوآین اعتقادی به رابطه بین درون انسان و جهان خارج ندارد. او معتقد می باشد انسان كنشگر رفتاری ـ گفتاری است كه نهایتاً با دیگری مفاهمه ای نامتعیّن خواهد داشت، یعنی به كنه همدیگر پی نخواهیم برد.



به گزارش عطر حرم به نقل از مهر، متنی كه در ادامه می آید بخش دوم مقاله آگاهی در پراگماتیسم نوشته زهرا قزلباش دانشجوی دكتری فلسفه‌ی غرب دانشگاه تهران است كه در ادامه از نظر شما می گذرد:
علاقه مندان می توانند بخش اول مقاله را اینجا بخوانند!
پراگماتیسم با عنایت به اینكه ناظر به كاركرد و اجرای فعل است، از پرداختن به ذهن سرباز می زند، حتی اگر تعریف عمومی اندیشه را عبارت از خاصیت های درونی ذهن (intrinsic property of mind) بدانیم؛ كه فرم و محتوای ذهنی را بازخوردی از اشیای خارجی می داند و ما را به مفاهیمی همچون ابژه (object)، تصویر (picture) و ایده، تصور (idea) سوق می دهد، وانگهی پراگماتیسم همه‌ی اینها را رد می كند. پراگماتیسم معطوف به داده (DATA) است و محتوای اندیشه چیزی جز عمل و تفسیر نیست. برای ورود به شاخص های پراگماتیسم بد نیست یادآور شویم دوگانه های معروف تاریخ فلسفه را كه بعدها فیلسوفانی مثل فردریك نیچه بر آنها تاختند و دلهره آوریِ تاریخی ـ تقدیری ـ تفكّریِ آنها را به همگان گوشزد كردند؛ دوگانه هایی كه مایل هستم با تعبیر نیچه ایِ" آپولونی و دیونوسوسی" از آنها یاد كنم.
آپولون همواره مظهر نظم و هماهنگی و ثبات و اثبات و ایجاب در تراژدی است، درحالیكه دیونوسوس زمانی وارد میگردد كه می خواهد این همه زیبایی و هارمونی و نظم را بهم بریزد، و زمانی در یونان خیلی قدیم، استفاده از آیین های دیونوسوسی كه از خارج از مرزهای آتن وارد این دولت شهر شده بودند، نمادی از اعتراض به وضع موجود تلقی می شد و بدین سبب مدت ها ممنوع بود.
در هر حال می خواهم این هرمنوتیك را از نیچه و یونان قدیم عاریه بگیرم كه اعتقاد به بی نظمی و آشوب (خائوس) به منزله‌ی زدن پتكی بر نظم و راست آیینی و توجه به ابعاد دیگر وضعیت های موجود در هر دوره‌ی خاص تاریخی بوده است؛ چنانكه هگل فیلسوف ذاتاً رمانتیست ما با تعبیر مرگ هنر چنین پتكی را بر سر هنر فولكوریك قرن هجده و نوزده زد و عناصر زشتی و ناراستی و مرگ را باز در ذات حقیقت وارد كرد و رمانتیسم را بعنوان آخرین رمق هنر باقیمانده از بزرگترین سبك های گوتیك تا باروك و مسیحی و باز یونانی به زمین زد. پس در هر دوره دوگانه های معروف به جنگ هم رفته اند و اگر در قرن نوزده سخنی از سنتز بوده، وانگهی در دوره‌ی مدرن این روش دیگر ملغی شده است؛ حالا سخن از حذف (elimination) یا تقلیل (reduction) یا مینیمالیسم (minimalism) است.
من بشخصه به این نتیجه رسیده ام و در واقع تمركزم در مباحث پراگماتیسم روی این مساله است كه پراگماتیست ها اگر زمانی حذف گرا نشوند؛ مثلاً كوآین (ازاین جهت كه به سنت تحلیلی های پراگماتیست آمریكا تعلّق دارد)، لاجرم باید مینیمالیست گردند. چونكه آنها اگر نتوانند ثابت كنند آگاهی صرفاً ادراك بدون داد و ستد با جهان خارج است (مثل شیر آبی كه از درون لوله وارد مخزنی شود و فرض نماییم آن مخزن چیزی مثل ذهن ماست)، باید بتوانند سازوكار این داد و ستد را به نحوی دیگر (یعنی به شكلی غیر از آنچه كلاسیك ها، ایده آلیست ها، جان لاك، پدیدارگراها و كارنپ منطق گرا گفتند) تبیین نمایند، چونكه گفتیم كه پراگماتیست ها معطوف به عمل هستند و بدین سبب منطق كارنپی هرچند با معیارهای عملاً پراگماتیستی، برای آنها چیز پیچیده ای است و حوصله بر، همانطور كه دستگاه منظم كانت برای اوایل قرن بیستم خسته كننده شده بود.
پیشتر گفته ایم كه كوآین حذف گرا چاره را در معرفت شناسی طبیعی شده (Naturalized Epistemology) دید؛ یعنی رسماً ذهن را كنار گذاشت و به قواعد نوروساینس یا رفتارگرایی اسكینری روی آورد و نقش علوم طبیعی مثل زیست یا عصب شناسی را در توجیه كاركرد آگاهی بسیار تعیین كننده دانست. ضمناً اشاره كردم كه از این جهت جنبه های التفاتی (یعنی آن بخش مثلاً پیچیده و مرموز آگاهی كه بیشتر ناظر به كاركرد ذهن است تا تجربه و جهان خارج) در وی مغفول باقی مانده بود.
اینكه حیث التفاتی در كوآین چگونه توجیه می شود، باید گفت او به چیزی جز پدیدارهای مادی و طبیعی (بخوانید علمی) قائل نیست و او به راحتی این بخش از آگاهی را كنار می گذارد. در كوآین چیزی به نام بازنمایی (representation) كه رگ حیاتی فلسفه بویژه در عصر جدید بوده است نداریم.
به مدلول ساده، كوآین علاقه ای به اعتقاد به رابطه بین درون انسان و جهان خارج ندارد. او معتقد می باشد انسان كنشگر رفتاری ـ گفتاری است كه نهایتاً با دیگری مفاهمه ای نامتعیّن خواهد داشت؛ یعنی به كنه همدیگر پی نخواهیم برد و هر چه هست همین رفتار و بیرون انسان است.
حالا پراگماتیست ها ناظر به این مسئله، همه‌ی این حیثیات درونی یا التفاتی یا عقلی یا ذاتی را تحت عنوان امور پیچیده و مرموز كنار گذاشته و اهتمام كردند دوگانه های دلهره آور نیچه را كاملاً به یك جهت دیونوسوسی مینیمال نمایند. می خواهم بگویم پراگماتیسم كنونی بیشتر از آنكه معطوف به حذف این دیگری ها (آنتی تزها) باشد، به دنبال توجیه آنها (یعنی همان تفسیر) و بعبارتی، تلفیق آنها برمبنای كاركردهای علمی و شناختی است. پراگماتیسم با اینكه عمیقاً به سنّت تجربه گرایی متعلّق است، اما عقل و مخلّفات آنرا در همین كاركردهای ِ علمی و شناختیِ آگاهی اپوخه خواهدنمود (من همین اپوخه كردن را مینیمالیزه كردن می دانم).
حالا كه به این بحث رسیدیم اجازه دهید چند تا از این دوگانه ها را مصداقاً نام ببریم تا به شاخص های آگاهی در پراگماتیسم برسیم:
وحدت / كثرت
بی نهایت / نهایت
ثبات / حركت
ضرورت / امكان
وجود / عدم
اگر برخوردهای آوانگارد از نوع آشوب دیونوسوسی را طبق آنچه در تاریخ فلسفه گذشته، ملاحظه نماییم، این پراگماتیسم آوانگاردترین نوع مواجهه با اندیشه های كلاسیك از فلسفی تا دینی و اساطیری و غیره بوده است.
من نگرانی ام این است كه مقابله‌ی دیویدسن با این آشوب دیونوسوسی كه طبیعتاً در تزهای كوآین مطرح شده بود، صرفاً بساط آگاهی را با یك مینیمال انگاری تباه نماید به جای اینكه آنرا تعالی بخشد، چونكه دیویدسن عمیقاً با بازنمایی و التفات (یعنی همان جنبه های غیرفیزكی/مادیِ آگاهی) موافق بوده است. بهرحال این زمینه حالا فعلاً مورد تحقیق و بررسی بنده است.
اما بازگردیم به برخی شاخص های پراگماتیسم:
تغیّر و دگرگونی، گشودگی و امكان در بحث "واقعیت"؛ هیچ امر مطلق و ثابتی وجود ندارد و همه چیز محصول فرایندهای حاصل از نیروهای طبیعی و انسانی است.
تقدّم كنش و هدف انسانی حتی در مفاهیم عقلانی و معرفتی؛ زندگی ما نیازمند حقایق دقیقاً و كاملاً اثبات شده یا شناخت كامل و دقیق نیست؛ بلكه باورهای درست می توانند به كار آیند، چونكه این باورها هستند كه كنش ها و تمایلات ما را شكل داده و به سمت و سویی سوق می دهند. ضمن اینكه این باورها هیچ گاه محتوایی درونی و رازآلوده ندارند، بلكه صرفاً در همین كنشگری خودرا نشان می دهند و برای رسیدن به محتوای این باورها صرفاً باید در نقش آنها در تمایلات و كنشگری انسان دقیق شویم.
طبیعت گرایی در بحث عقلانیت؛ این بخش در واقع آوانگاردترین قسمت پراگماتیسم هست كه ریشه‌ی عقلانیت و علوم عقلانی و (اگر نگوییم) شهودی را در علوم طبیعی (از بیولوژی تا نوروساینس) دنبال می كند و اعتقادی به موهبت بودن عقل از طرف امر ترانساندنت یا الهی ندارد.
عدم اعتقاد به دانش یقینی و پایدار: می دانیم كه دانش پایدار میراث افلاطون است كه در عصر جدید دكارت و دكارتی ها باز به دنبال اش رفتند. مبناگرایی مبتنی بر یقین قطعی از دغدغه های مهم و درواقع شالوده‌ی فلسفه‌ی گذشته بوده است و پراگماتیسم در مقابل آن پیشنهاد می دهد كه چه بسا همین باورهای خوب یا اطمینان بخشی كه داریم كافی هستند و یقین جای خودرا به كفایت می دهد. چونكه بر این باورند كه وقتی جهان و عالم فیزیكی متغیّر است، چه نیازی به دانش یقینی هست و اصولاً چنین احساس نیازی باز نامعقول می باشد.
ضرورت جامعه و نگاه اجتماعی: در واقع دیدیم كه آگاهی های ما در باورهای ما خلاصه شده و باورها برای بهبود یا تایید یا تقویت نیازمند اجماع و اجتماع انسان ها هستند. اگر روی همین اجتماعات باور و زبان انسان و گفتمان های بین انسانی تمركز نماییم، می فهمیم همه‌ی امور معقول و مقدّس و محتوم محصولی از همین باورها و اجتماعات هستند و چیزی فرای آنها وجود ندارد.
در حقیقت در اینجا "جامعه" دقیقاً همان نقشی را ایفا می كند كه در قدیم، "طبیعت" برای ارسطو و رواقیان ایفا می كرد. ارسطو در مقابل دیدگاه ایده آلیستی افلاطون درباره‌ی عالم مثل به شدت از طبیعت گرایی [با صبغه‌ی عقل گرایی] دفاع كرد. رواقیان این بخش از ارسطو؛ یعنی تاكید بر طبیعت را به شكلی نومینالیستی گسترش دادند. حال امروزه پراگماتیست ها جهان را در جوامع و گفتمان ها (همان باورهای جوامع) خلاصه كرده و از آن در مقابل هر نوع استعلاانگاری امور غیرطبیعی یا غیرگفتمانی (و اصطلاحاً فراتاریخی) دفاع می كنند.
تجربه محوری: با این وجود باید دقت نماییم كه تجربه گرایی پراگماتیست ها صرفاً معرفت شناختی نیست و آنها معتقد هستند كه ادراكات ما تحت الشعاع باور، فرهنگ، تاریخ، ارزش ها و اعتقادات ما هستند و نباید آنها را صرفاً ادراكات اتمی منفرد و جزئی لحاظ نمائیم.
كل گرایی: با عنایت به آنچه درباره‌ی ماهیت اجتماعی و مبتنی بر تجربه زیسته‌ی باورها در انسان ها گفتیم و باز دوگانه های دلهره آور تاریخ فلسفه كه قبلاً اشاره شد، پراگماتیست ها این دوآلیسم (ثنوی انگاری) را در كل گرایی منتفی نمودند و آنها به پیوستگی آن دوگانه ها اعتقاد دارند. همه‌ی این ها در ذیل باورها و تمایلات و كنش ها و گفتارها و گفتمان های جوامع و انسان ها، در ضمن شبكه‌ی گسترده ای از باورها حضور دارند و تحت الشعاع همدیگر هستند و روابط متقابل آنها برای عرصه‌ی آگاهی بسیار حیاتی می باشد.
این شاخص ها نشان داده است كه پراگماتیسم سطح آگاهی را به جهانِ حسیِ تجربیِ زبانمندِ باورمندِ اجتماعی گسیل داده و ارزش ها و ارزش داوری ها و همه‌ی تعلّقات اگزیستانسی و غیراگزیستانسی انسان از این جهان ناشی میگردد. آنها مطمئناً بر این باور هستند كه همه‌ی رازها و رمزها و اسطوره ها و حماسه ها را می توان از قلب همین جهان شكافت، همانطور كه ذرات بنیادی و طبقات هوشمند سیستم های كامپیوتری و تكنولوژی و دانش را از همین جهان می توان بیرون كشید. آنها باز مثل رواقیان دوست ندارند از این "جهان" خارج شوند.
اما نكته‌ی آخر اینكه پیشرفت نوروساینس و علوم عصبی به شدت معرفت شناسی را تحت تاثیر قرار داده و این عرصه همین طور در همه‌ی قسمت های مهم آگاهی بشر همچون دین و مذهب هم وارد شده و مهم تر از همه خودِ "آگاهی" كه امروزه علوم شناختی (Cognitive Science) مدعی تبیین آن هستند.
پراگماتیست ها طبیعتاً به این عرصه بسیار توجه دارند و گریزی نیست از اینكه این قسمت از تاریخ فلسفه به انواع بحث های نوعاً جذاب روانشناختی گرفتار گردد. بدین سبب چالش بزرگ عقل و روان و ذهن، در این دچارشدگیِ فلسفه و آگاهی به علوم جدید، چالشی مهم و حیاتی می باشد و شاید پراگماتیست ها برای حل این چالش، ظرفیتی به جز مینیمالیسم عقلانیت نداشته باشند.

1397/10/02
20:31:01
5.0 / 5
4411
تگهای خبر: دستگاه , دكتر , دین , فرهنگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۶ بعلاوه ۴
عطر حرم

atreharam.ir - حقوق مادی و معنوی سایت عطر حرم محفوظ است

عطر حرم

عطر و ادکلن و اسانس